مشکلات سطحی زندگی

مشکلات سطحی زندگی-سلام. نمیدونم مشکلم رو از کجا شروع کنم و بگم.

شاید بعضی موارد لازم نباشه اما میگم که خیالم راحت باشه.

من دو تا پسر دارم یکی ده ماهه و یکی چهارساله.

حدودا هشت ساله که با همسرم زندگی میکنیم.

خداروشکر همه چیز خوبه بچه ها سالم، کار همسرم خوب و مشکل مادی نداریم.

اما مشکلات عاطفی… دوران عقد خوبی نداشتم… داستانش مفصله.

با مشکلاتی که پیش اومد و هزارتا تردیدی که داشتم و ایشون هم

داشت به هم نزدیم و زندگیمون رو شروع کردیم.

ایشون ظاهرا راضی هستند اما من نه.

نمیتونم دقیق بگم که چرا اما مصادیق زیادی تو زندگیمون

پیش اومده که نشون میده ایشون خیلی من رو دوست ندارند

و البته بخاطر اینکه آدم باخدایی هستند این باعث نشده که بهم ظلم کنند

اماتابلوست که خیلی موارد خیلی از افراد رو به من ترجیح میدن

و هرکاری هم که در قبال زندگیمون میکنن از روی علاقه نیست از سر اینکه وظیفه خودشون میدونند هست.

مثلا اگه با خانوم همسایه دعوام بشه حق با خانوم همسایه هست…

اگه با مثلا عروسمون بحثم بشه حق با عروسمون هست…

اگه خواهرشوهرم حرف نابجایی بزنه از نظر ایشون من نابجا میدونم

و اگه خیلی دیگه منصف بشه میگه حرف نابجایی بوده

اما اگه همون حرف رو من بزنم کار خیلی زشتی کردم و ایشون بسیار ناراحت و عصبانی میشن!

جالب اینجاست کم نیستن دور و برم کسایی که دیدم وقتی با خانواده شوهر مشکلی پیش میاد

همسرشون هوای اونها رو داره نه خانوادشون اما شانس من….

حالا من نمیخوام بگم اینها مشکلم هستند کنار اومدم با این موضوع.

اما این آخرین دعوامون رو میخوام مطرح کنم و شما رو قاضی؛

همین ماه رمضون قوری ما شکست بهش گفتم حالا که شکسته

من یه قوری کتری خیلی خوب دیدم قیمتش هشتاد هزارتومنه.

بریم اونو بگیریم گفت الان پول ندارم اینقدر خرج کنم

(راست میگه چون خونه خریدیم و قسطهامون هم بالاست).

من هم قبول کردم گفتم حق داره و گذشتم.

دقیقا چند روز بعد گفت میخوام مامان و بابام رو افطار دعوت کنم

من چون بچه کوچیک دارم از اول ماه رمضون بهش گفته بودم که میخوام روزه بگیرم

بچه کوچیک هم داریم خواهشا امسال مهمون دعوت نکن…

گفت فقط پدر و مادرم اونم میریم بیرون گفتم مطمئنی فقط اینها میشن؟

با شناختی که من ازشون دارم، بهت کسای دیگه ای هم پیشنهاد میدن گفت نه.

خلاصه از پدر و مادر رسید به داداش و زن داداش که تازه ازدواج کردن (به پیشنهاد مادرش).

روز بعد گفت یه چیزی میگم مطمئن باش حرف خودمه و کسی نگفته: میخوام خواهرم و بچه هاش رو هم بگم همین.

بقیه خواهر برادرا نه.

گفت بچه هاش یتیم هستن گناه دارن.

خلاصه گفتیم باشه و مهمونها از دو نفر رسیدن به هفت نفر!

قرار بود یه افطار و شام بدیم اما شد افطار و شام و پیتزا و میوه. 

پرسیدم چقدر شد گفت صدو …

یعنی چند روز قبلش که از خرید اون چیزی که من دوست داشتم و قیمتش هشتاد تومن بود

صرفنظر کرده بود و من هم گذشتم بعدش اینطور برای خانواده اش خرج کرد.

از این دست مثالها تو زندگیمون پیش اومده

که به من که میرسه انتظار داره مراعات جیبش رو بکنم اما به خانواده اش که میرسه دست و دلباز میشه!

بعد هم که اعتراض میکنم ناراحت میشه و من رو یه آدم سنگدل نامؤمن میدونه

که با خانواده اش سرجنگ دارم و باهاشون مشکل دارم.

یعنی یا باید از حق خودم بگذرم و ناراحتیم رو مطرح هم نکنم یا اگه مطرح کنم خودم رو خراب کردم

چون ابدا قبول نداره و میگه تو اینطور فکر میکنی.

به نظرتون باید چیکار کنم با یه همچین شوهری؟

این رفتارهاش باعث شده نه تنها دوستش نداشته باشم

بلکه بارها از اینکه دوران عقد به هم نزدم پشیمون بشم چون خاطرات تلخ دوران عقد هم به یادم میاد…

وقتی ناراحت هستم اصلا براش مهم نیست که ناراحتم که بخواد دلجویی کنه.

هیچ تلاشی نمیکنه که مثلا با صحبت کردن بخواد دل من رو به دست بیاره و منو راضی کنه.

این چیزا، تو روابط زناشویی هم تاثیر گذاشته و اصلا هیچ تمایلی به این مسائل ندارم.

خودش هم میدونه اما اصلا براش مهم نیست!

فقط وقتی نیاز داره با اصرار به هدفش میرسه.

لطفا منو راهنمایی کنید که با همچین همسری چطور باید زندگی کرد؟

آیا باید راضی به قضا و قدر بود؟

منم آرزو داشتم که همسری دلسوز و عاطفی داشته باشم

مثل کسایی که دور و برم میبینم که چطور هوای خانومشون رو دارن

و همین باعث شده اونها چقدر عاشقانه زندگی کنند نه مثل من سرد و بی روح و…

پاسخ استاد پور احمد به مشکلات سطحی زندگی را میتوانید به صورت صوتی گوش دهید:

جهت دانلود فایل های صوتی بر روی دکمه play راست کلیک کرده و گزینه Save audio as را انتخاب کنید.و در موبایل با لمس سه نقطه ی کنار صوت گزینه دانلود را بزنید.

دسترسی به کانال های مشاوره استاد پوراحمد:

[aps-social id=”3″]

ممکن است شما دوست داشته باشید
نظر شما چیه؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.